سفارش تبلیغ
صبا ویژن

part of me...

 


« د» : داشتن تو ، حتی برای لحظه ای ، به تمام عمر

 بی کسی ام می ارزد . همچون دیوانه ای که لحظه ای

 داشتن را در تمام رویاهایش باور می کند


« و» : وابسته ی تپش های قلب عاشقت هستم که

 به روح ساکن من حیات می بخشد


«س» : سرسپرده ی برق نگاه توام ، لحظه ای که

 مرا در آغوش گرمت میهمان کنی


«ت» : تک ستاره ی شبهای بی فانوسم شدی روزی

که از خدا تکه ای نور طلب کردم


«ت» : تپش های قلبم در گرو عشق توست که در

 رگهای زندگیم جاریست.


«د» : دوری از تو را باور ندارم ، حتی در رویا ،

 که من ذره ای از وجود عاشقت گشته ام


«آ» : آرام دل بیقرار و عاشقم در چشمان روشن

 تو موج می زند ، وقتی به دریای نا آرام اشکهایم

 می نگری

«ر» : راز مرگ دلتنگی هایم ، روزیست که دستان گرم

تو پناه دستان سرد و بی نصیبم باشد


«م» : میسوزم، تا ابد ، در آتش عشقت


نوشته شده در پنج شنبه 91/2/7ساعت 6:24 عصر توسط Shayan نظرات ( ) |

در جلسه امتحان عشق

 

من مانده ام ویک برگه سفید!

یک دنیا حرف ناگفتنی

ویک بغل تنهایی ودلتنگی....

دردودل من دراین کاغذکوچک جا نمی شود!

دراین سکوت بغض آلود

قطره کوچکی هوس سرسره بازی می کند!

وبرگه سفیدم

عاشقانه قطره را به آغوش می کشد!

عشق من نوشتنی نیست...

دربرگه ام کنارآن قطره

یک قلب کوچک میکشم!

وقت تمام است....

برگه ها بالا....

 


نوشته شده در پنج شنبه 91/2/7ساعت 6:19 عصر توسط Shayan نظرات ( ) |

 

کاش می دانستم چیست؟

 

آنچه ازچشم تو تا عمق وجودم جاریست...

کاش بودی ودراین تنهایی

کمی ازعشق به هم می گفتیم

کمی ازتنهایی...

اندکی ازدل خود...

پاره هایی ازدل.

کاش می دانستم چیست؟

این صدایی که گذشت ازگوشم

وگذشت ازوسط جاده شب!

زکجاجاری بود؟

این صدای تونبود؟

که مراازته دل

به صمیمانه ترین عشق

به خود می خواندی؟

کاش من بودم وتو

زیرتنهایی ماه

درسکوت محسوس

درشب تاروسیاه

ازمیان می رفتیم

نردبان شب را

تا خدا می رفتیم

تا خدا حکم کند

درمیان من وتو

که چرابنده مغموم مرا ازردی؟

اوکه محکوم به عشق تو نبود!

توکه محکوم به عشقش بودی پس چرا ازردی؟؟

بنده زار مرا

بنده بیزارمرا؟

اما،

همه اش ازاثربی خوابیست...

حکم بین منو تومعلوم است

تا ابددرغم تنهایی خود می میریم!

درسکوت مبهم

روزه تازه یک جورعه سخن ازته دل می گیریم...

تا ابددردل خودمی گویم...

کاش می دانستم چیست؟

آنچه ازچشم تو تاعمق وجودم جاریست


نوشته شده در پنج شنبه 91/2/7ساعت 6:18 عصر توسط Shayan نظرات ( ) |

وای برمن.....

باز من ماندم وخلوتی ســــــــــــــرد

خاطـــــــــــــراتی زبگذشته ای دور

یادعشــــــــــقی که با حسرت ودرد

رفت وخاموش شد دردل گــــــــور

روی ویرانه های امـــــــــــــــیدم

دست افسونگری شمعی افروخت

مرده ئی چشـــــــــــم پرآتشش را

ازدل گوربرچشم من دوخــــــت 

ناله کردم که ای وای،این دوست

دردلم ازنگاهش،هراســــــــــی

خنده ای برلبــــــــــانش گذرکرد

کای هوسران،مرامی شناســی

قلبم ازفرط انـــــــــــــدوه لرزید

وای برمن،که دیــــــــوانه بودم

وای برمــــن،که من کشتم اورا

وه که بااوچه بیگـــــــــانه بودم

اوبه من دل سپردوبه جزرنــج

کی شدازعشــــق من حاصل او

باغروری که چشم مــــرابست

پانهـــــــــــــــادم برروی دل او

من به اورنــــــــج واندوه دادم

من به خــــاک سیاهش نشاندم

وای برمن،خـــــــــــدایا،خدایا

من به آغوش گــورش کشاندم

در سکــــــــوت لبم ناله پیچید

شعله شمــــــــع مستانه لرزید

چشم من ازدل تیرگـــــــی ها

قطره اشکی درآن چشم هادید 

همچوطفــــــلی پشیمان دویدم

تاکه درپایش افتــم به خواری

تابگویم که دیـــــــــوانه بودم

می توانی به من رحمت آری

 دامنم شمع راسرنگـــون کرد

چشم هادرسیاهــــی فرورفت

ناله کردم مرو،صبرکن،صبر

لیکن اورفت،بــی گفتگورفت

وای برمن،که دیـــــوانه بودم

من به خاک سیاهـــش نشاندم

وای بر من،که من کشتم اورا

من به آغوش گـورش کشاندم


نوشته شده در پنج شنبه 91/2/7ساعت 6:15 عصر توسط Shayan نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin